لحظه ها عریانند

ساخت وبلاگ
ميدونين كه يكي از پسر داييام رو خيلي دوس دارمدو شب پشت هم خواب ديدم با زنش حرفش شده و خودكشي كرده از بين رفتهجزييات زيادي ديدمتو خوابم تو آگهي فوت اون ديدم نوشته ( تسليت به تنها خواهرش) من خواهرش ك نيستم ولي عمري اونا منو ( آبجي) صدا زدنانقدرررررر هر دو شب تو خواب ضجه زدم با گريه حبه بيدارم كردخلاصه بهش زنگ زدم بد ماجرا اينكه وقتي پسري از فاميل زن ميگيره ديگه نبايد باهاش تماس غير كاري گرفتنميدونستم چي بگم فقط گفتم بهش كه عزيز جان هر جا زندگي سخت شد من پشتت هستماا روز قبل مودب و متين از علي پرسيده بودم كه چرا وقتي زن برادرش تبريك تولدشو گفت ، از من قايم كرد و همينطور مابقي تبريكاتي ك بين شون رد و بدل شدطبق معمول علي لال مرداخه چيزي نبود ك بخواد بقيه ي تبريك گوينده ها رو بگه اين يه مورد رو نگهعلي ك لال مردمنم جلو بچه ديگه عربده كشون راه ننداختمامروز ب كله م زد ،بي سروصدا ورداشتم اسم زن برادرش رو تو گوشيش عوض كردم گذاشتم ( زنه هفتمش) بعد بلاكش هم كردم لحظه ها عریانند...
ما را در سایت لحظه ها عریانند دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shamim123a بازدید : 51 تاريخ : يکشنبه 29 مرداد 1402 ساعت: 12:46

دوستم بخاطر اعتياده شوهرش ازش جدا شدحالا يه كِيس براش پيدا شده ؛ طرف يعتي آقاهه بخاطر خيانتهاي زياد از زنش جدا شده بوددوستم داره برا اين خواستگاره غش و ضعف ميكنهاين مرد خيانتكار بوده كه زنش جدا شده رفته!چي شده؟؟موقع جدا شدن از شوهراتون تريپ فيلسوف برميداريد كه فلان عيب اش بزرگ و غير قابل تحملهبعد يه عن ديگه پيدا ميشه برا عن دوم بال بال ميزنين؟خب باباي بچه هاي خودتونو تحمل ميكردين لاقل طفلاي معصوم رو زا به را نميكردينعهدوستم ميگه (خيانت يه كار عادي و فراوونه ... برا من مهم نيس)چي شد؟-'؟! اعتياد بده خيانت خوبه؟!از فشار تنهايي ب اينجا رسيده ؟يا ديده بعده طلاق براش نريدن جام زهرو سر ميكشه؟ چرا هَوَل شد؟ چرا خيانت براش مهم مي در حاليكه عشق و عاشقي براش خيلي مهمه؟ از بي پولي هم ميتونه باشه؟اااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااعلي مهرطلبه ديگهيكي از فاكتوراي مهم زندگيش : كساني هستن كه تولدش بهش تبريك ميگن ، هر سال برام نام ميبره كيا بهش تبريك گفتناز طرفي هم :از زنِ آخريِ برادرش ( همون زنه مومنه ي فاضله) بدش ميومد چون پر رو بودارديبهشت امسال علي تمام كساني كه تبريك گفته بودن رو برام نام بردتا اينكه؛ دو روز قبل گوشيش رو بهم نشون داد يه پيامي كه همين جاري مومنه م براش فرستاده بودتو صفحه چت اش بودم ك نگاه كنم زدم قبل تر ها رو هم ديدم ؛جاري مومنه اول ارديبهشت امسال تولد علي را بهش تبريك گفتعلي نشناختش نوشت شما؟ جاري مومنه خودشو معرفي كردوسط ارديبهشت تولد من بود ؛ اگه جاري مومنه از رو وظيفه يا فاميل دوستي يا لطف ؛ ب علي پيام تبريك داده بود چرا دو هفته بعدش ك تولد من بود لال مُردبعد تير امسال علي تولد جاري مومنه رو تبريك گفت و اون تشكر كردباز الان يه پيام تبريك ديگه ( لحظه ها عریانند...
ما را در سایت لحظه ها عریانند دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shamim123a بازدید : 47 تاريخ : يکشنبه 22 مرداد 1402 ساعت: 0:57

هنوز علي رو پاره نكردم ؛ سنگينم لحظه ها عریانند...
ما را در سایت لحظه ها عریانند دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shamim123a بازدید : 45 تاريخ : يکشنبه 22 مرداد 1402 ساعت: 0:57

نوشتنم مياد حتي بي سوژه حتي خاب آلووووووووديه سري نصيحت به خود دارم:::چرا همه داريم كاسه كوزه ها رو سر( افرادي ك مانع موفقيت يا آرامش ما شدن) ميشكنيم؟مثلا جاري اومد به مثلا فلان هديه ي من حسودي كردخب هديه تو تو چش و چار مردم نكنفلاني ماشينمو چشم زد باعث شد تصادف كنماعتقاد ب چشم زدن اعتقاد شيطاني ايه چون ميخاد بي دليل به ضرب زور ديگري رو حتما مقصر جلوه بدهخواهرشوهرم ميون من و شوهرم دعوا راه ميندازهخو وحشي نباش دعوا نكن دوستم فلان حرف من رو پيش فلاني لو دادخو پيش بقيه غيبت نكن عنهمكارم زيراب منو زد پُستي ك حق من بودُ مال خودش كردعن تو دهن همچين سيستمي كنن تو اين سيستم ها مطرود شدن افتخار داره مثل عادل فردوسي پورهمسايمون خيلي اذيت دارهخو ازون خونه بروخواهر برادرم ارث ما رو خوردن ،،،،مرده شور قانون پلشت ارث رو ببرن ولي قانوني تقسيم كنين اگرم خوردن كه خوردن ديگه ؛ احتمالا لقمه ي حروم ، خِرِشونو ميگيرهفلان عزيز ما ؛ طلاق گرفتانشالا بعدي لحظه ها عریانند...
ما را در سایت لحظه ها عریانند دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shamim123a بازدید : 64 تاريخ : شنبه 7 مرداد 1402 ساعت: 22:34

بوق ماشين من خرابه ؛ نميزنهچند بار ب علي گفتم ببر درستش كنميگه: بهتر ك خرابهعلي خيلي ب بوق زدن حساسهتعمير نميكنه كه يه بوق تو اين عالم كمتر زده بشهازونجايي ك من شيش ماهه دنيا اومدمو بي صبرم و حتمن حتمن ماشين رو هر جا بذارم يه الدنگي پيدا ميشه دوبله بغل من بذاره و راه خروج منو ببندهمن يكي صد در صددددد بوق لازممحالا اين مورد رو ميگيم مثلا با تماس با ١١٠ حل كنيمچقددددددد تو اين روزا كه يكسري با پخش كردن شربت تو خيابونا راه بندون درست كردن ؛ من به بوووووووق نياز دارمالانا اعتراضمو ب اين ترافيك هاي مسخره ؛ با جيغ و ويغ و حركات دست اعتراضي نشون ميدمنسناسايي كه ميخايد شربت يامفت ذق بزنيد، بزنين كنار ب كون مباركتون فشار بياريد دو قدم دورتر پارك كنيد اينجور راه رو بند نيارينوسططططط خيابون ترمز ميزنن درجا پذيرايي بشن، مرگ بخورينحنجره من ضعيفه ،بوق ك ندارم ، ميطلبه سرتون داد بزنم منم ك يه داد بزنم گلوم دو روز ميگيره من بوق مُ ميخواااااااااااااامچقد ازين دلسوخته هاي لبخند ب لبِِ شربت ب دسته وسط خيابانها بيزارمچقد ادا دارين چقد دروغين عاخهدور و بر بساطشون سگ شله زرد بالا مياره ؛ پر از ليوان و اشغالنميگم اطوارين؟ تو همين روزايي ك ماموراي گنده وكِ سد معبر بساط دست فروشا رو با وحشي گري جمع ميكنن ، ميدون ميدن ب اين دلسوخته هاي سيه پوشه لبخند ب لبه شربت ب دسته بازيگراين فيلما از مد افتادهحالا جگرسوختگانه مجازي بفرماين منو نك و نفرين كننخودكرده را تدبير نيس لحظه ها عریانند...
ما را در سایت لحظه ها عریانند دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shamim123a بازدید : 36 تاريخ : سه شنبه 3 مرداد 1402 ساعت: 21:55

پنج شنبه عید قربون بود تعطیل بودچهار شنبه شب ساعت۹ علی یه کاره گفت : مامانم اینا دارن میان خونه ما، شام آش درست کرده گفته شمام شام درست نکنید آش رو میاره با هم بخوریممیدونم که علی از واکنش من میترسه ، سعی کرد عادی و بدون استرس بمن بگه .... منم سکوت کردم و با خودم گفتم حتما مادرش اینا یکهویی بهش خبر دادن الان وقتش نیست پاچه شو بگیرم لحظه ها عریانند...
ما را در سایت لحظه ها عریانند دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shamim123a بازدید : 47 تاريخ : يکشنبه 1 مرداد 1402 ساعت: 18:00

جالبه که همزمان یه جنجال هایی هم تو خونواده ی ما هم تو خونواده علی اینا هستتو خونوادع ما طلاق کشی پسرخالم پر از حاشیه و پس لرزه شده تو خونواده علی اینا دعواهای زنجیره ای پدرشوهرم با فامیلای خودشهر چی خودمو کنار میکشم باز فامیلا واسه فضولی دلسوزی یا غیبت زنگ میزنن و پای منو به لجنزار حرف مفت کشی باز میکننبیزارم از خودمبعد از هر تماسی میفهمم ناوارد بودن من تو کلام؛ عیبه منه، نه حسنسیاس بودن بخدا ویژگی درخشانیهمن اسکولم مثه ابلها هر چی بدونم رو بدون فکر و بدون سبک سنگین کردن میریزم رو دایرهاحساس ابلهی آزارم میدههر چی که بگن: تو خالصی تو شفافی ... واسه من نون نمیشه بلکه دردسر میشهاز این حجم گاومیش بودنه خودم بیزارماحساس میکنم مایه خجالت پدر مادرم و علی هستم من سه زن عمو ، دو زندایی، دو خواهر شوهر، یک مادرشوهر و سه جاری و یک زن برادر دارم ،،،، میون اینهمه آدم ،،، یه زندایی دارم یک هیولا در لباس برهانقدرررررررر حرافه طوری استاد سخن شده کلام رو از یه دلسوزی بدست میگیره و میکشونه به بدی های ماها ک خونواده شوهرشیمانقدر ازش حرفهای سنگین و خورد کننده ی شخصیت خوردم با اینکه خوش قیافه اس اما دیدنش پاهامو از ترس سست میکنهاسم کثیفش رو گوشیم میفته با ذکر ( یا ابولفض) گوشی رو برمیدارمزنگ میزنه بمن مثلا دلسوزی برا طلاق پسرخالم ،،،، تموم خاله دایی هامو ب فحش میبندهاصلا نگید خب جوابش بدهمن جواب نده نیستماین هیولااااا انقدرررررر تو زندگیش حرافی کرده طوری میزنه نفهمیم از کجا خوردیمکنه ی گه!من خودم بیشتر عروسم تا خواهرشوهربخاطر این زندایی هیولا بطور کل از نسبت فامیلی ( عروس) بیزااااااارمحوصلم نمیشه حرفایی ک ما و من رو با خاک یکسان کرد بازگو کنم از اون طرف هم دخترعمه ی علی زنگ زد بمن و بخاطر بدی ها لحظه ها عریانند...
ما را در سایت لحظه ها عریانند دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shamim123a بازدید : 39 تاريخ : يکشنبه 1 مرداد 1402 ساعت: 18:00

ميترا دوست دوران راهنماييمهاول اولاي اين وب يه خاطراتي ازش با برچسب بارداري ميترا نوشته بودمبعد از دوران راهنمايي مدرسه هامون جدا شد و من هم دوستاي جديدي پيدا كرده بودم ارتباطمون با هم خيلي كم شد اما هميشه از ته جونم دوستش داشتمهر چند سال يكبار يه تماس تلفني پر شور و شوقي با عم داشتيمميترا سال قبل با دو بچه از شوهرش جدا شد و برگشت شمالهي كي همو ببينيم تازه شد امروز !از پيش ميدونستم وقتي بياد صحبت از جداييش خواهد شداز اونجا ك من دهن ندارم و در راستاي پست قبلي و با توجه ب داغ بودن درگيري هاي طلاق كشي پسر خالم با زنش و حواشي مربوطه،و اينكه چون پسرخالم قديما ( دوران راهنماييم) همه ي تابستون ميومد خونه ي ما و ميترا از نزديك البته همون سالها ميشناختش،،،، طبق قاعده من هم قطعا گريزي به ماجراي جدايي پسرخالم ميكردماما با حال و روز و حس گندي كه از ((( بگو))) بودنه خودم بهم دست داده بود ، قبل اومدن ميترا ب خونه مون ؛ با خودم عهد كردم فقط محض محك زدن خودم دهنمو ببندم و اين موضوع خاص رو نگمآقا اين موفقيت بزرگ رو ب خودم بعنوان عضوي از جامعه ي بگو هاي عزيز تبريك عرض مينمايم لحظه ها عریانند...
ما را در سایت لحظه ها عریانند دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shamim123a بازدید : 46 تاريخ : يکشنبه 1 مرداد 1402 ساعت: 18:00